موضوع: تسلی بخش
ای که نامت همچو آتش تسلی بخش قلب یخ زدهام است، کاش سری به اقیانوسها بزنی. دختری درمانده در اعماق اقیانوس تنهایی انتظارت را میکشد. کاش ناخدای کشتی نجاتش شوی و تسلی بخش روان پریشانش باشی.
زهرا برهانی
زندگی سراسر درد و رنج بی پایان است. در این دنیای پر رنج تنها یاد توست که مرا تسلی روح و جان می شود.
تمنا
گاهی چشمهایش تسلیای میشود برای طوفان دلم. کسی چه میداند؟ شاید هم این همان آرامش قبل از طوفان است. چرا که گاهی در خلاء کهکشان چشمهایش آرام آرام جان میدهم و چه زیباست این فدا شدن که با تسلی نهفته در اعماقش عجین شده است.
زهرا ق
ای تو همه تسلی قلب ناآرامم! ای تو نوازندهی تارهای روح حیاتم! ای تک نگاهِ مهربانی که در دنیا بر سر قلب ها افتادهای و خوش درخشیده نامت! ای تمامِ آرامشِ جاری در جویبارهای کوچک و تمام آرامشِ راهی در مسیر رود پر تلاطم زندگی! ای که نامت همچون "اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُ القُلوب" به سانِ گرمای خورشید پر فروغ، نفوذگر قلب و جان هاست! آنچنان مرا به تمنای غیر خودت عاری کن که مملوء از تو باشم و بس! آنچنان از خودت مملوءم کن تا قلبم فقط از وصف بودنِ تسلی بخشت برای جهان و برای ناشنوایان بنوازد.
فرشته رحیمی منش
ای تویی که نامت همچون حضورت، تسلی بخش روح و جان من است. آرامشی که با عِطر خوشبویت، بند بند وجودم را به آسایشی ناب دعوت میکند. کاش که همیشه برایم بمانی که مایهی تسلی خاطرم هستی. با حضورت، با آرامشی که به جانم القا میکنی معنی خوشبختی را درک میکنم، با بودنت معنای زندگی کردن را میفهمم. ای تویی که حضورت تسلی بخش لحظات زندگیام است، برایم بمان که مفهموم عشق را با تو به گوش جان بسپارم.
زهرا دولتخواه
موج های روان دریا نشان از روحیهی آرامش بخش است. گویی دریا در سکوتی پنهان چشم بسته است و آرامشی پنهان را به دیگران تزریق میکند. دریا و موجش را میتوان به جسم و جان آدمی تشبیه کرد و موج آرام آن روح و جان انسان است. نگاه به موج های زیبای دریا، تسلی بخش روح و سلول های خستهام است و مانند صدای لالایی کودکیام دلنشین است.
کیانا
دختری بودم همچو موج متلاطم که چشمان تسلی بخشت هستی ام را تسکین داد.
م صمدی
تسلی بخش روح و جانمی، ای کسی که با آمدنت همه کسم شدی. بودنت، نوازش هایت، صدایت، نگاه های دزدکی ات و بوسه های یواشکی ات تسلی بخش روح و جانم است.
الههs
نهاد حقیقی تسلی بخش در دل یک چیز نهفته شده، با هم و در کنار تو در دل یک کوهستان که رودی از دل کوه های مرتفع و پهناورش نرم نرمک روان میشود و شرشر گیسوان آبشارش روح و روانمان را صیقل میبخشد.
فاطمه دارایی
روزی خواهد آمد؛
که اسمت همانند آغوشت تسلی بخش تمام دردهایم می شود.
بین خودمان بماند ای جان جهانم...
خوب خدایی می کنی در من.
چه دعایی کنمت جز این...
که شود عاقبت ختم به من.
سارا عبدالله فر
به نام آرام دل های طوفانی و به نام تسلی بخش روح های پریشان.
خدایا! ای که نامت مسکن و درمان درد بی درمان قلوب پر درد است...
ای که یادت تسلی بخش امواج طوفانی دریا دلان است...
آرامم کن که تو تمام هستی من در این دنیای فانی هستی.
دلت دریاست می دانم
در این دریای طوفانی
نگاهم کن که قلبت چشمه جوشان خوبی هاست
می دانم.
مائده بانو
تسلی بخش همون مادره. مادر که داشته باشی یعنی آرامش داری. تسلی بخش پدره که وقتی از سر کار برمی گرده، خدات رو شکر می کنی که داریش. تسلی بخش خانواده ست که وقتی دلت گرفت، وقتی ناراحتی، وقتی از دنیا بریدی بهش پناه بیاری. تسلی بخش تمام لحظات زندگیم، خانواده ام.
بتول طرفی
به نام حضرت عشق
ای تویی که نامت همچون حضورت، تسلی بخش روح و جان من است.
آرامشی که با عِطر خوشبویت، بند بند وجودم را به آسایشی ناب دعوت میکند.
کاش که همیشه برایم بمانی که مایهی تسلی خاطرم هستی.
با حضورت، با آرامشی که به جانم القا میکنی معنی خوشبختی را درک میکنم، با بودنت معنای زندگی کردن را میفهمم.
ای تویی که حضورت تسلی بخش لحظات زندگیام است، برایم بمان که مفهموم عشق را با تو به گوش جان بسپارم.
زهرا دولتخواه
موج های روان دریا نشان از روحیهی آرامش بخش است. گویی دریا در سکوتی پنهان چشم بسته است و آرامشی پنهان را به دیگران تزریق میکند. دریا و موجش را میتوان به جسم و جان آدمی تشبیه کرد و موج آرام آن روح و جان انسان است. نگاه به موج های زیبای دریا، تسلی بخش روح و سلول های خستهام است و مانند صدای لالایی کودکیام دلنشین است.
کیانا
تسلی بخش روح و جانمی، ای کسی که با آمدنت همه کسم شدی. بودنت، نوازش هایت، صدایت، نگاه های دزدکی ات و بوسه های یواشکی ات تسلی بخش روح و جانم است.
الهه.s
به نام خالق هستی
نهاد حقیقی تسلی بخش در دل یک چیز نهفته شده، با هم و در کنار تو در دل یک کوهستان که رودی از دل کوه های مرتفع و پهناورش نرم نرمک روان میشود و شرشر گیسوان آبشارش روح و روانمان را صیقل میبخشد.
فاطمه.دارایی
ای که نامت همچو آتش تسلی بخش قلب یخ زدهام است، کاش سری به اقیانوسها بزنی. دختری درمانده در اعماق اقیانوس تنهایی انتظارت را میکشد. کاش ناخدای کشتی نجاتش شوی و تسلی بخش روان پریشانش باشی.
زهرا.برهانی
روزی خواهد آمد..
که اسمت همانند آغوشت تسلی بخش تمام درد هایم می شود.
بین خودمان بماند ای جان جهانم..
خوب خدایی می کنی در من.
چه دعایی کنمت جز این...
که شود عاقبت ختم به من.
به نام حق. به نام آرام دل های طوفانی و به نام تسلی بخش روح های پریشان.
خدایا! ای که نامت مسکن و درمان درد بی درمان قلوب پردرد است...
ای که یادت تسلی بخش امواج طوفانی دریا دلان است...
آرامم کن که تو تمام هستی من در این دنیای فانی هستی.
دلت دریاست میدانم
در این دریای طوفانی
نگاهم کن که قلبت چشمهی جوشان خوبی هاست میدانم
مائده بانو
به نام خدا
تسلی بخش همون مادره. مادر که داشته باشی یعنی آرامش داری. تسلی بخش پدره که وقتی ازسرکار برمیگرده، خدات رو شکر میکنی که داریش. تسلی بخش خانوادهست که وقتی دلت گرفت، وقتی ناراحتی، وقتی از دنیا بریدی بهش پناه بیاری. تسلی بخش تمام لحضات زندگیم، خانوادهام.
بتولطرفی
موضوع: حقیقت
این که حقیقت در پس چشمهایت پنهان است حرف مفت است، این که حقیقت همچون ماهی باشد پشت ابرها که پنهان است دروغی بیش نیست. همهی این حرفها و غیره و ذلک کذب محض است. چشم سر و چشم دلت را از این قبیل حرفها مباح کن تا حقیقت پیش چشمانت جان بگیرد.
زهرا دولتخواه
این که می گن "ماه پشت ابر نمی مونه" یه دروغ محضه. تو نخوای حقیقت رو ببینی حتی اگه حقیقت جلوت جار بزنه باز نمی بینیش. باید دنبال حقیقت باشی تا پیداش کنی.
مریم بوعذار
میگویند ماه هیچ وقت پشت ابر نمیماند. مصداق این عبارت را همه حقیقتی میدانند که فکر میکنند بر طبق قانون اثبات نشدهای کم کم آشکار میشود؛ در صورتی که حقیقت را باید آشکار کرد!
زهرا ق
حقیقت تلخ است درست؛ ولی دانستن حقیقت میان دروغ های پر زرق و برق این انسان های دغل کار شیرین تر از هر قند و نباتیست. حقیقت تلخ است؛ ولی حق است و گرفتنش واجب الوجوب. آسمان باور هایت را با آفتابی نورافشان کن که هیچ گاه پشت ابری پنهان نشود.
مائده بانو
بعضی وقت ها با خودم می گم چرا آدم ها به جای حقیقت رو گفتن دروغ می گن؟ چرا بعدش با یه دروغ دیگه دروغی که گفتن رو می پوشونن؟ تنها جوابی که برای این سوالم دارم اینه که انسان ها از طعم گس و زهرمار حقیقت می ترسند. بعضی موقع ها ما با گفتن حقیقت ممکنه چیزی رو از دست بدیم یا ممکنه به دست بیاریم. این ما هستیم که حقیقت رو آشکار می کنیم. حقیقت همیشه مثل روز روشنه، پس بهتره ما گفتن حقیقت کسی رو که دروغ می گه شرمنده کنیم.
الههs
اگر دنبالش بروی همه ی در ها به روی تو باز می شود. در های حقیقت! به خود سرعت بده. بدو دنبال واقعیتی که پشت حرف های دیگران پنهان شده است. آشکارا شدن آن به تو بستگی دارد. قدم پیش بذاری برنده ای؛ اما اگر... اگر بترسی، اگر عقب کشی یا اگر خسته شوی دیگر حقیقتی وجود ندارد. حقیقت با دل تو، با زندگی تو به رواج می رسد. نترس و جلو برو. به دنبال حقیقتی که با وجود تو وجود دارد.
مریم
موضوع: پاییز
همیشه پاییز را با دلتنگی و دل شکستگی آغاز میکنند. قلم هایشان سمت چیزهای کهنه میرود و مینویسند.
مینویسند از آنچه بود و گذشت؛ قدم هایشان را بر روی برگ هایی به رنگ زرد فام میفشارند؛ اما تا کنون به این تأمل نکرده اند، چرا برگ هایی که نماد نیک منظری شان است را رها میکنند تا آدم ها آن ها را با پاهایشان لگد مال کنند؟
پاییز یعنی شروعی دوباره، شروعی برای زندگانی. گذشته هایتان را دور بریزید تا وجودتان شکوفه بزند و رشد کند. وجودتان پر از وجاهت شود. پاییز فصل رهایی از دیرینه خویش است.
م صمدی
پاییز سالهاست که آمده است و من همچنان چشم به راهت ماندهام.
نگارین
در میان زرد و نارنجی برگ های پاییزی، من این بار سیاه پوش کسی هستم که پاییز او را با خود برد. ابر و باران و فلک آواز مرگ میکنند و برگ ها میرقصند. اشک هامان میریزد، همچون برگ های پاییزی و فریاد های مادری این بار گوش دنیا را کر میکند. پاییز او را به ما هدیه داد و بیست سال بعد هدیه اش را پس گرفت. عجب نامروت است پاییز!
مائده بانو
پاییز است و با ریزش هر برگ اشکهایم از چشمانم سرازیر میشود.
چشمانی که هر لحظه به دنبال نشانی از تو چشم برهم نمیگذارد.
چشمانی که با دیدن ریزش برگهای خزان هربار بی فروغتر از قبل میشود.
مگر میشود تو را فراموش کرد وقتی خودت دلیل خزان منی.
نگارین
آرام قدم می زنم در این جنگل زرد. یادش بخیر روزی همراه تو از همین جنگل زرد عبور می کردم؛ اما حال تنهایم. خش خش برگان پاییزی هم مرا یاد تو می اندازد. یاد آن روز ها بخیر!
کجایی که مرا در این غروب پاییزی همراهی کنی؟ کجایی؟
پ دریا
به نام خدا
پاییز یعنی صدای خش خش برگهای زیر پامون که تا به حال نشنیدیمش؛ چون هندزفری توی گوشمون بود. پاییز یعنی بارون نمنم که مییفته روی صورت و یه حس خاص رو برامون به ارمغان مییاره؛ اما تا به حال لمسش نکردیم؛ چون چتر بالای سرمون بود. پاییز یعنی بوی خاک نم خورده، یعنی رنگ قهوه ای و نارنجی برگ ها؛ اما ما بانشستن توی ماشین و بالا بردن شیشه های دودی نه میبینیمش و نه بوش میکنیم. پاییز هست...
بتول طرفی
قدم هایم را سست و بی جان در این کوچه هایی که در گوشه کنار آن پر از برگ های زرد و نارنجی است بر می دارم. به یاد می آورم که این پاییز بی رحم چگونه تمام آرزوهایم را از من گرفت. آرزوها و رویاهایی که با یار مهربانم می ساختم. شب پاییزی که نفس یارم با بادی که می وزید رفت و برنگشت. پاییز؟! شاید برایت باورش سخت باشد؛ اما یکی از آرزوهایم این بود که هیچ وقت وجود نداشتی، هیچ وقت!
الههs
به نام حضرت عشق
صدای قدم هایت میآید...
خش خش برگها.
هو هوی بادها.
نم نم باران.
بوی خوش خاک...
همگی نوید آمدنت را میدهند.
چه رنگآمیزی زیبایی داری که نگریستنت آدمی را به وجد میآورد!
به جنب و جوش وادار میکند. در عین هیجانی که به جانم القا میکنی آرامشی نهفتهست آرامشی پایان ناپذیر.
پاییز، فصلی که برای رسیدنت لحظه شماری میکردم تا زیر بارانت قدم بزنم و عطر دلنشینت را به جانم هدیه دهم.
زهرا دولتخواه
دلتنگی آن قدر زیاد است که پاییز هم دلتنگ قدم هایمان همراهم می آید و برگ هایش را فرش زیر پاهایم می کند.
تمنا
به نام حضرت پاییز
گوش کن میشنوی صدای پای کسی را که پای بر خشکی برگ های زرد و نارنجی مینهد؟
خش خش درختان عاشق خزان را میشنوی؟
کسی از راه میرسد. نوید فصل عاشقی را میدهد، نوید مهر لبریز از احساس و خاطرات عاشقی را، آبان بی روحش را و آذر سردش را.
آری اینک فلک ندا سر میدهد، ای ابرهای عاشق پاییز بهاری است که عاشق شده.
فاطمه دارایی
قلب من همان برگ خشکیدهای است که در کوچه و پس کوچههای یاد تو همراه باد در دل خزان میرقصد. این برگ صدها بار زیر پای عابران جان میدهد؛ ولی آهنگ موزون پاییز برگ قلبم را با جان نصفه و نیمهاش میرقصاند.
نمیدانم قبل از تو پاییز وجود داشت یا نه؛ اما این پاییز، عجیب بوی نگاهت را میدهد. صدای شر شر باران و پیرمردی که کنار قهوه خانه تار میزند، بد جور هوا را دو نفره کرده است. پس تو کجایی؟
ببخشید! از یاد برده بودم سالها از آخرین دیدارمان میگذرد و خیلی وقت است رفتهای. حال من ماندهام و خزانی که قصد رفتن ندارد.
جان دلم، میخواستم بگویم تا زمانی که مردم به کلمهی سه حرفیِ "عشق" ایمان دارند؛ من در خیابان باران خوردهی پاییز منتظرت میمانم.
زهرا برهانی
در ارغوانی چشمهایش محو شدهام. چه شباهت عجیبیست میان حنایی موهایش و برگ های نارنجی رقصان به دست باد در هوا. پاییز را دوست ندارم، در اصل عاشقانه پرستشش میکنم و آن هم به خاطر ترمه ی نارنجیام است که زاده ی اوست. زادهای که جرعهای از ارغوانی آسمان در چشمهایش جریان دارد و نارنجی برگ های ستاره شکل در موهایش آمیخته شده است.
زهرا ق
با شگفتی به عاشقانه هایشان مینگرم. راست میگویند عشق جنون دارد، دیوانگی دارد. آری! جنونی که باعث شد درخت قید زیباییاش را بزند و این گونه اشک های زرد و نارنجیاش را نثار لیلیاش زمین بکند. عشقاش را سخاوتمندانه به رخ نظاره گران بکشد و عشق واقعی را بیاموزد. صدای تشکر بود یا نجوای عاشقانه که این گونه به صورت خش خش به گوش هایم میرسید؛ اما هر چه که بود مانند لالایی برای درخت عاشق بود.
کیانا
دلتنگ میشوم در این روزهای پاییزی. دلتنگ قهوهی چشمانت که مرا بیخواب میکرد. تا کی در این حرم غم منتظر سرنوشت باشم تا دست به قلم ببرد و روزهای خوب را برایم رقم بزند؟ گویا درختان هم حال زار مرا دریافتند. زیرا اشکهای آتشینشان برای بخت تیرهی من بر زمین میریخت. صدای خش خش برگها زیر پاهایم نشان از عریان شدن درختان میداد. پاییز هم دارد تمام میشود؛ ولی دلتنگی من تمامی ندارد. آهی میکشم و لیوان قهوه را جلوی صورتم میگیرم. گرمی لیوان قلبم را آروم میکند. لبخندی گوشهی لبهای خشکیدهام جای میگیرد. هنوز هم امیدی هست. امیدی گرم که خورشید یخ زدهام را دوباره داغ و سوزان کند. سرم را بالا میگیرم. دیگر نمیخواهم عروسک خیمه شب بازی سرنوشت باشم. قلب من به گرمای خورشید است. عشق در وجود من شعله ور میشود، زیرا من دختر پاییزم.
ReyhaneMS