نوشتن چیست و چرا می نویسیم؟
وقتی به جای گفتن از اندیشه ها و باورها، و به جای نشان دادن احساسات مان از قواعد نگارشی استفاده می کنیم، درواقع ما عمل نوشتن را انجام داده ایم. این سوال که نوشتن چیست، به نوعی اهل ادب را ملزم می سازد تا پاسخی مفهومی و عمیق از فلسفه های پرطمطراق صادر کنند و این گونه از حیثیت ادبیات دفاع کنند. با این وجود پاسخ ساده تری هم وجود دارد؛ هر گونه مطلبی که برآمده از دل و افکار باشد و برای ابراز آن از اصول نگارشی استفاده کنند، نوشته محسوب می شود و فعل آن نوشتن خواهد بود.
اما در عرف، نویسنده را کسی می دانند که حرفه ی او نوشتن است و این عمل را با مهارت و استعدادهای فراتری از باقی جامعه انجام می دهد. بنابراین برای یک نویسنده باید این سوال مهم تر باشد که « چرا می نویسم؟». پاسخ های متفاوتی می توان برای این سوال پیدا کرد و اهداف و انگیزه های گوناگونی را در جامعه ی نویسندگی یافت. این پاسخ مشخص می کند، فردی که نویسندگی را حرفه ی خویش قرار داده، تا چه اندازه جدیت دارد و اهدافش تا چه اندازه قابل قبول می باشد.
همه ی انسان ها حرفی برای گفتن دارند. تعامل، یک فطرت برای حفظ امنیت آدم ها است که می تواند بقای آن ها را تضمین کند. با تعامل است که فرهنگ رشد می کند و تعالی بشریت به یک ارزش تبدیل می شود. بنابراین در تمام تمدن ها، رفتار با اهمیتی تلقی شده است. این روزها شبکه های اجتماعی فرصتی را مهیا کرده اند که افراد می توانند از این طریق، آن چه را می خواهند ابراز کنند و با دیگران به اشتراک بگذارند. زمانی که نوشته های به اشتراک گذاری شده، ارزش ادبی و محتوایی داشته باشند، می توان خالق اثر را نویسنده نامید.
بنابراین یک نویسنده یا حداقل کسی که خود را نویسنده می داند، باید نسبت به ارزش نوشته های خود مسئولیت پذیر باشد. آن ها را با استانداردهای مطرح در عرصه ی ملی یا بین المللی ادبیات مقایسه کند و به دنبال راهی برای پیشرفت در این حرفه بگردد. به غیر از این هر کس می تواند زائده های ذهنی و درد و دل های ناکامش را به یک کتاب تبدیل کند و آن را ارائه بدهد؛ اگر نویسندگی به منزله ی یک حرفه نبود.
از آن جایی که نوشتن، فارغ از تمام آموزه ها و نصایحی که می تواند برای مخاطب داشته باشد، یک سرگرمی است و ما در عصری زندگی می کنیم که سرگرمی به مثابهی یک کالا، قابل خریداری می باشد؛ عصر تجارت سرگرمی. به این صورت می توان به مهم ترین اهداف نویسندگی در این روزها، ثروت، شهرت و اثرگذاری در جامعه، اشاره کرد. نویسندگان می توانند آثار هنرمندانه، شاعرانه و فاخری را تولید کنند، اما آثاری که مورد استقبال بیشتری قرار می گیرد، عامه پسندها هستند. نویسندگان مشهور عامه پسند، مشابه سلبریتی ها در زمینه ی هنر و ورزش هستند. این انگیزه ها گرچه سطحی به نظر می آیند اما تضادی با ارزش های هنری و ادبی نویسنده ندارند و خالقین این آثار هم چنان نویسنده خطاب می شوند.
با این وجود، رسیدن به این جایگاه، فراز و نشیب های خودش را دارد و افرادی که صرفاً برای سرگرمی و با بی فکری قلم به دست گرفته اند، نمی توانند سختی های راه را تحمل کنند. همان طور که می دانید نبوغ الگوی مشخصی ندارد و نمی توان برای کسب موقعیت نخبگانی از دستورالعمل مشخصی بهره بُرد. اما این معنی را هم نمی دهد که نویسنده فقط به استعدادهایش متکی باشد. مطالعه و تحقیق در ادبیات ایران و جهان، شروع خوبی برای کسب مهارت و اطمینان از اهداف است. چنانکه این کار احتمال درخشش جرقه ی نبوغ را در نویسنده بیشتر می کند. این است نوشتن، و اگر آن را به عنوان حرفه ی خود می خواهید، ابتدا تکلیفتان را با جامعه نویسندگی مشخص کنید.
برنامه ریزی، تکه ی گمشده پازل موفقیت است. شما علاوه بر علاقه، استعداد و مهارت، نیاز به برنامه ای دارید که بتواند زمان شما را مدیریت و از تلف شدن وقتتان جلوگیری کند. شما برای انجام هرکاری از تحصیلات و مشاغل اجتماعی گرفته تا مشارکت در منزل، نیاز به طرح و نقشه مشخص و منظمی دارید. تنها در این صورت است که به یک نتیجه مطلوب خواهید رسید و خارج از این قاعده شما به عنوان یک فرد معمولی هم نمی توانید به رضایت کافی از زندگی برسید، چه برسد به عنوان یک نویسنده!
بنابراین اولین پست آموزشی وبلاگ به مهم ترین ویژگی یک نویسنده یعنی برنامه ریزی اختصاص داده شده است. در ادامه شما با انواع برنامه ریزی آشنا خواهید شد. اجرای تمامی آن ها واجب است و برای موفقیت خودتان هم که شده آن ها را جدی بگیرید و عمل کنید.
برنامه دراز مدت:
برنامه ها با توجه به اهداف تعیین می شوند و اهداف بسته به نوع خودشان زمان معینی را احتیاج دارند. مثلاً فارغ التحصیل شدن در یک رشته دانشگاهی جزو اهداف بلند مدت محسوب می شود. بنابراین می توانید یک دفتر تهیه کنید و درمورد اهداف بلند مدت خود شروع به نوشتن کنید. تا جایی که تخیلات و بلندپروازیتان اجازه می دهد جزییات طرح را مشخص کنید. مثلاً درمورد سبک زندگی برنامه ریزی می کنید. شما می دانید که وقتی سی ساله شوید دیگر این هیجان و انرژی این روزهای خود را نخواهید داشت. بنابراین تصمیم می گیرید سبک زندگی مناسب تری را برای آن دوران اتخاذ کنید. به این صورت که از سی سالگی سفر زیاد بروید یا تعداد دوستان و معاشرت های خودتان را کاهش بدهید. این مدل برنامه ریزی کردن نیاز به مطالعه هم دارد. شما باید درمورد رشته تحصیلی مورد علاقه و شغل مورد نظرتان که هدف های بلند مدت هستند، به درستی تحقیق کنید. می توانید این دسته از اهداف را در یک دفتر بنویسید یا با کمی خلاقیت در برگه های تزیین شده نوشته و به در کمد یا دیوار اتاقتان منصوب کنید. این اهداف را در ستون های شغل، تحصیلات، زندگی شخصی و روابط اجتماعی دسته بندی کنید. آن ها در فواصل پنج ساله الی ده ساله مشخص کنید تا در صورت لزوم تغییراتی که می خواهید را بتوانید اعمال کنید. باید صبور باشید چون راه طولانی ای برای رسیدن به اهدافتان دارید.
برنامه سالیانه:
دو نوع برنامه ریزی سالیانه داریم: اول اونی که برای انجام دادن کارهای خاصی در ماه های سال تعیین شده باشند. مثلاً تماس گرفتن با شرکت اینترنت و یا خریدن چند جلد کتاب. همچنین دیدن فیلم و مطالعه هم می توانند برای ماه های جاری سال مشخص شوند. برنامه یک سفر فصلی، مهمانی ها، خانه تکانی و خیلی کارهای دیگری که باید آن سال به سرانجام برسند. این کارها را میان ماه ها پخش می کنیم. مثلاً خانه تکانی در اسفندماه باشد، سفر به شهرستان در مرداد و نمایشگاه کتاب هم در اردیبهشت ماه.
نوع دوم احتیاجی به تعیین ماه خاصی ندارد. مانند برنامه ختم قرآن یا شرکت در یک کلاس آموزشی. شما تصمیم دارید امسال زبان جدیدی بیاموزید، چهارده جلد کتاب بخوانید و تا آخر امسال آدم خوش اخلاق تری باشید. مسلم است که این کارها نیاز به یک برنامه جزئی تر و روتین همه روزه دارند. باید در روزمره ما قرار بگیرند تا با کیفیت قابل توجهی به سرانجام برسند. اما مشخص کردن کلیات اهداف در سال و ماههای آن، خودش یک برنامهریزی عالی به حساب میآید. چراکه دیگر تکلیفمان برای امسال مشخص شده است و سر ماه که برسیم کاسه چه کنم به دست نمی گیریم.
برنامه ماهیانه:
بهترین برنامه ریزی در هر ماه تهیه بولت ژورنال است. بولت ژورنال قسمت های متنوعی از جمله (habit tracker) و (to do) دارد که با توجه به سلیقه و نیازها قابل تغییر و تزیین است. در یک دفتر بولت ژورنال شما می توانید هر صفحه را به روزی اختصاص بدهید و تمام کارهایی که باید در اون روز انجام شود را یادداشت کنید. همچنین کارهای روتین و مربوط به عادت ها را می توانید بنویسید. به ازای انجام هر کار در مقابلش علامتی مانند تیک بگذارید و به سراغ فعالیت بعدی بروید. برای آشنایی بیشتر و دیدن نمونه ها کلمه بولت ژونال را در گوگل جست و جو کنید.
habit tracker:
می خواهید عادت خوبی مانند ورزش را در برنامه داشته باشید و از عادت های بد مثل خوردن بی اندازه شیرینی ها پرهیز کنید. برای مدیریت عادت ها در یک بازه زمانی ( عموماً سی تا چهل روز) اقدام به تهیه جدولی می کنید. در یک ردیف (عمودی) عنوان عادتی که باید افزوده یا ترک شود را می نویسید و در ردیف دیگر (افقی) تاریخ روز یا روزشمار را می نویسید. هر روز که به عنوان عمل کردید، در روز معینش تیک بزنید یا آن خانه را رنگ کنید.
To do:
شامل فعالیت هایی که باید انجام شوند. می تواند یک لیست باشد یا یک پاراگراف. بستگی به راحتی خودتان دارد. با این حال لیست را توصیه می کنیم. این کارها روتین نیستند و احتیاجی نیست مکرراً انجام شوند. مثلاً رفتن به بانک، ملاقات با دوستان، خرید لبنیات و ارسال ایمیل به فلانی. این فعالیت ها را می توانید از قبل مشخص کنید و در بولت ژونال بنویسید یا در ابتدای همان روز معین به لیست اضافه کنید. همچنین با اضافه کردن بخش کوچکی زیر این لیست با عنوان note، توضیحات اضافه ای که لازم می شود را اضافه می کنید. مثلاً قرار بانک به دلایلی کنسل شده و متصدی از شما خواسته سر فرصت تماس بگیرید تا قرار جدیدی برای شما بگذارد. این نکته را در note یادداشت می کنید تا بعداً به آن رسیدگی کنید. همچنین از این بخش برای اضافه کردن نکات دیگر هم می شود استفاده کرد. همان طور که گفته شد بولت ژونال باید متناسب با ذائقه و نیاز هر فرد مورد استفاده قرار بگیرد.
برنامه هفتگی:
کارهایی هستند که باید سر وقت و در روز معین به صورت هفتگی به انجام برسند. مانند تمرینات انجمن، کلاس درس، نوشتن مرتب رمان و تماشای یک برنامه تلوزیونی. می شود این برنامه را نوشت و هم زمان با استفاده از ساعت گوشی روی آلارم تنظیمش کرد. در این برنامه کارها را به ترتیب بنویسید. بعضی از آن ها ساعت خاصی احتیاج ندارند. مثلاً لازم نیست بنویسید «ساعت نُه صبح تا یازده صبح رمانم را می نویسم». بهتر است اصلاً برای چنین فعالیت هایی وقت تعیین نکنید. ولی برای شرکت در یک جلسه یا کلاس هم ساعت را در برنامه هفتگی یادداشت کنید و هم برایش آلارم بگذارید.
نکات:
· قرار نیست مثل یک ربات تمام وقت از پس همه برنامه ها بربیایید. هیچ انسانی نمی تواند و گاهی پیش می آید که برنامه بر هم بریزد یا به تعویق بی افتد. این یک امر محتمل است و نباید بابتش دلسرد بشوید. شما همچنان به برنامه ریزی و تلاش برای روی برنامه بودن ادامه بدهید.
· همراه داشتن یک دفترچه یادداشت می تواند کمک بزرگی باشد؛ برای فراموش نکردن فعالیت های خارج از برنامه که اضافه می شوند. همچنین این دفترچه یادداشت این امکان را به شما می دهد نکات باارزشی را که در طول روز آموخته اید به همراه داشته باشید.
· حتماً برای تفریح و خانواده ساعت هایی را در برنامه قرار بدهید. خودتان را وقف کار و درس نکنید. این کار و درس هستند که باید به شما خدمت کنند نه شما به آن ها.
· برنامه ها تغییر می کنند پس لازم است گاهی برنامه خودتان را به روز کنید و از نو بنویسید.
· نسبت به برنامه خود مسئولیت پذیر باشید.
· برنامه را خیلی شلوغ نکنید. به خودتان فرصت نفس کشیدن هم بدهید.
موضوع: درختچه، ذهن، ردیاب، تو، چهل، اشعه
درخودم گم شدهام؛ منی که با هزاران امید و آرزو زندگی میکردم، حال ریشهی درختچهی امیدم خشکیدهاست؛ آرزوهایم را از یاد بردهام. در ذهنم مانند یک جنگجوی خسته با اشعههای دلواپسی و ناکامیها میجنگم. جلوی آیینه میایستم و از خود میپرسم:«تو که هستی؟ نمیشناسمت!». چهل بار خودم را لعنت میکنم که چرا به این درجه از زندگی رسیدم! باید ردیابی پیدا کنم تا به مسیر اصلی برگردم، مسیری که در نهایت، من را به آنچه که بودم برمیگرداند.
راحله موحد
آنگاه که ردیاب نگاهم مسیرش را به سوی تو یافت، اشعه ی چشمانت گرما بخش قلب چهل تکه ام گشت و در وهم دانه ی درختچه ی ذهن من هزاران تو ریشه دواند.
زهرا شمسی
یارا! بذری که در قلبم کاشتی رشد کرد و همانند درختچهای چهل ساله شد؛ ولی تو با ذهنت آن را ردیابی کردی و به آن اشعهای تاباندی.
درختچهی قلبم خشکید و برگهای زرد شدهاش از روی شاخههایش افتاد؛ مانند قطرات باران که بر روی گونههایم جاری شدند.
سمانه قباشی
میدانم به یاد نداری آن روزی را که آمدی و درختچهی عشق را در زمین قلبم به امانت گذاشتی.
میدانم به یاد نداری همان روزهایی را که عشق بینمان همانند اشعههای فروزان روشن و حقیقی بود.
میدانم آن روزها را تو به پستوی ذهنت فرستادی و من در خاطراتت وجود ندارم؛ اما این را بدان که عشقت در ذهن و روحم حک شده است.
میدانم روزی میرسد که عشقمان خود مانند ردیابی عمل میکند و قلبهایمان را دوباره به هم میرساند.
این را هم میدانم که زمان چارهی هر درد است، پس برایت صبر میکنم عشق ابدی من، حتی اگر چهل سال شود.
نرگس عیوضی
نشستهام به چلهات و قرارم بر این بُوَد که رَسَم به صدر عرش حضور. کناره گرفتم ز غیر و به این کنج دنج تنهایی به انتظار حلول نورت به ذکر و عبادتم. درختچهی معرفتت به ذهن پروراندم در این چهل روز و صد شکر که مهر تو ریشه کرد به دل و شاخهی حکمتت به لبم. به شوق تابش اشعهای ز شمس وجودت دمی نیاسودم که پر ز روشنی شود شب تارم و ردیاب نور تو باشم. چه شود نگه کنی به مَنَت که در پی تو بُدم؟ چه بسا که به دیدنت همه انعکاس ضیاء تو باشم.
فرهوده طاهری
در تک تک برگهای درختچهی ذهنم خاطرات تو حک شده است!
ردیاب قلبم به دنبال توست؛ اما هیچ نشانی از خود نگذاشتی!
چهلبار! چهلبار اسمت را در کوچه پس کوچههای قلبم صدا زدم تا شاید طی حادثهای شورانگیز نشانی از چشمهایت بیابم، چشمهایی که اشعههای فرابنفش را قاب میگرفتند و جان میبردند؛ اما هربار انعکاس صدای خودم بود که به گوش میرسید.
پریا احمدی
در تنهاییام با یادت شبهای تاریک و سیاهم را به روزی روشن و درخشان تبدیل خواهم کرد.
ستارهی امیدواریام را در مشت خود خواهم گرفت و آرزو خواهم کرد که تو همیشه در قلب من که منطقهای سرشار از عشق است بمانی.
آری، روزی میرسد که با یکدیگر از ابرهای سفید رنگ میگذریم و تا آسمانها پرواز میکنیم.
سمانه قباشی
حال که به اینجا رسیدهایم.
دلتنگم؟ زیاد.
بریدهام؟ به شدت.
خستهام؟ تا دلت بخواهد.
تکه تکهام، اما باز هم با همین تکههای قلبم دوستت دارم!
با همین نفسهای تنگ شده از سر دلتنگی...
با همین بریدگیهای عمیق روحم از سر نبودنت...
با همین خستگی از سر دویدن به سمتت و همه نرسیدنها...
اما با همه اینها هنوز هم قلبم دیوانهوار برای تو میکوبد!
ماه دلم!
دوست داشتنت دست من نیست، خودت بگرد و ببین مهرت را کجای دلم کاشتهای که اینگونه مجنونم کردی.
دلدارم!
میخواهمت تا نهایت ویرانی و امید دارم به داشتنت برای ساختن آیندهام با تو...
بهاره مهدییوسف
دختران مو فرفری داستانشان با تمامی دختران فرق دارد. میدانی چرا؟
چون گاهی زندگی میان پیچ و تابهای موهای پریشانشان گم میشود.
گاهی درمیان موجهای خروشان گیسوانشان حرفها، بغضها، خندهها و... مخفی شده است.
گاهی وقتها مشکلات زندگی را مانند موهای خود پیچ در پیچ و غیر قابل نفوذ میبینند.
میدانی دختران مو فرفری خود از این وضعیت آشفتهی موهایشان ناراضی هستند؛ اما سکوت را به هر چیزی ترجیح میدهند؛ چون میدانند صدای اعتراضشان به گوش کسی نمیرسد.
سکوت میکنند و با گل سری کوچک خاتمه میدهند به تمام آن فرهای ریز و درشتی که مانع از دیدنشان میشود.
با جمع کردن موهایشان خاتمه میدهند به تمام آن احساساتی که درون موهایشان خود را پنهان کرده است.
آری این است داستان دخترهای مو فرفری.
نرگس عیوضی
همهی یوم خود را با بیم از فردا گذراندیم.
نکوست که بر این پندار بیندیشیم که دیرین را آتیهها ساختهاند و خداست که یار و همدم بندگانش است.
روژین کریمی
یارا که درختچه ای از عشق را در باغ قلبم کاشتی، اشعههای برق چشمانت را به سویم پرتاب کن و بگذار از نگاهت لذت ببرم. تو درست همانی هستی که من میخواهم باشی. باشی و چهل سال بعد ثمرههای زندگانیمان را به خانه عشق بفرستیم، پس ترکم نکن، جانا! بمان تا قلبم فقط به خاطر همراهی تو بتپد. بمان تا نوای عشق ردیابی شود تا هر کجا و هر زمان بتوانیم هم دیگر را دریابیم.
مریم عادلیفر
موضوع:لحظه ها را دریاب! زندگی در فردا نه، همین امروز است
صفحههای دفتر زندگیام را ورق میزنم و به امروز میرسم؛ چرا که برایم مانند فصلی نو میماند. فصلی نو در خاطراتم!
تک تک لحظههایم که با تو میگذرد را در ذهنم ثبت میکنم.
امروز تو را در حالی که زمان متوقف شده است کنار خود در ساحل شنی و موج دریایی که به ساحل نگاهت پیوند خورده میخواهم.
سمانه قباشی
چه ثانیههایی که به امید فردایی دلاویز حرام شد! حرام شد و همانطور تکریر یافت تا به امروز رسید.
حال نمیتوانم درک کنم، چه فرقیست بین دیروزم که به امید امروزم بیحاصل شد و امروزی که به انتظار آرزوهای فردایم بیثمر شود؟
انگار سراسر ثانیههایم گم گشته در ثانیهایی بهتر!
شاید امروز و این ثانیه همان فردای بهتر باشد. چرا امروز را درنمییابم؟
حال میپندارم افکارم نیازمند بدیع شدن است.
سهیلاخست
نگارا بر خویش این جمله را بیاموز که با امل بر فردایی نیکوتر زندگی مکن، از هر آن امروزت دریاب و با حزن دیرین تباهش مگردان.
روژین کریمی
موضوع: قصر، پر، دلربا، نمکین، تیر، کاه
تکریر باران مانند شلاقی بر روی خاک خیس خوردهی خانهام و کاههای انباشته شده در قصر جاودانهام فرود میآید.
آری! اینجا مکان خواب ابدی و شوری اشکهای نمکین من است. اشکهایی که از حسرت، اما قصری که در آن همانند زیبای خفتهای دلربا بر روی پرهای لطیفش آرمیدهام!
سمانه قباشی
فغان ز گیتی! او معشوق دلربای من بود و تمام تمنایم در آغوش کشیدن این هزار چهرهی دلفریب. لیک روزگار امیدم سیه شد و خواستهام را برنتافت. با تیر زهرآلود حسرت بر کمان سرنوشت، قلب آمال مرا نشانه رفت و پیکر هوسناک آرزوهایم به یکباره فرو ریخت. روح و جسمم دو پاره شد و هجوم تاریک مرگ آمد. خندهی زهرآلودش در نظرم چو تبسمی نمکین، فریبا آمد و مرگ تمام آرزویم شد. آنگاه که جانم دست در دست اجل ز دنیای زندگان کوچ کرد، روح چون پر کاهی سبک و رها به سوی دنیای باقی به پرواز در آمد و جسم در قصر گور، بر تخت خاک و سر بر بالین سنگ نرم آرامش تا ابد خُفت.
فرهوده طاهری
قصری از احساس ساختیم.
احساسی که در پر قو پرورش دادیم.
نگاه اولین دیدار یادت هست؟
دلربا و نمکین بود تیر نگاهت!
افسوس چه حیف شد آن قصر احساسمان!
تیری که در تاریکی رها کردی پر کاهی ارزش نداشت؛ هدف تیر قصری را که ساختیم به ویرانه تبدیل کرد!
آریاسعادت