موضوع: قصر، پر، دلربا، نمکین، تیر، کاه
تکریر باران مانند شلاقی بر روی خاک خیس خوردهی خانهام و کاههای انباشته شده در قصر جاودانهام فرود میآید.
آری! اینجا مکان خواب ابدی و شوری اشکهای نمکین من است. اشکهایی که از حسرت، اما قصری که در آن همانند زیبای خفتهای دلربا بر روی پرهای لطیفش آرمیدهام!
سمانه قباشی
فغان ز گیتی! او معشوق دلربای من بود و تمام تمنایم در آغوش کشیدن این هزار چهرهی دلفریب. لیک روزگار امیدم سیه شد و خواستهام را برنتافت. با تیر زهرآلود حسرت بر کمان سرنوشت، قلب آمال مرا نشانه رفت و پیکر هوسناک آرزوهایم به یکباره فرو ریخت. روح و جسمم دو پاره شد و هجوم تاریک مرگ آمد. خندهی زهرآلودش در نظرم چو تبسمی نمکین، فریبا آمد و مرگ تمام آرزویم شد. آنگاه که جانم دست در دست اجل ز دنیای زندگان کوچ کرد، روح چون پر کاهی سبک و رها به سوی دنیای باقی به پرواز در آمد و جسم در قصر گور، بر تخت خاک و سر بر بالین سنگ نرم آرامش تا ابد خُفت.
فرهوده طاهری
قصری از احساس ساختیم.
احساسی که در پر قو پرورش دادیم.
نگاه اولین دیدار یادت هست؟
دلربا و نمکین بود تیر نگاهت!
افسوس چه حیف شد آن قصر احساسمان!
تیری که در تاریکی رها کردی پر کاهی ارزش نداشت؛ هدف تیر قصری را که ساختیم به ویرانه تبدیل کرد!
آریاسعادت