انجمن ماه سان (هواداری)

انجمن ماه سان (هواداری)

هواداری نویسندگان مطرح انجمن برتر ماه سان
انجمن ماه سان (هواداری)

انجمن ماه سان (هواداری)

هواداری نویسندگان مطرح انجمن برتر ماه سان

دل نوشته [پیدا، روشن، رستگار، چشمک، چوب، بیدار، بُرنده]

موضوع: پیدا، روشن، رستگار، چشمک، چوب، بیدار، بُرنده


 چشمکی بزن

بگذار هیزم خیالم در آتش نگاهت بسوزد!

عشق گرگ گمشده در مه برنده‌ای‌ست

که هر شب

در گودالی به دنبال ماه روشن می‌گردد

من که نمی‌دانم ماه

از کدام طرف پیدا شد ولی

این کلبه‌‌ی چوبی و متروکه‌ام باز بیدار است

به امید روزی که تو برمی‌گردی.

آیسان‌صادقی

 

بعد از تمامی این سال‌ها عشقی که در نگاهت مانند الماس می‌درخشد روشنایی‌اش همانند چاقویی تیز و پُرنده غبار غم‌هایم را می‌خراشد.

درست زمانی که در بین درخت‌های سر به فلک کشیده و چوب‌هایی که با مرور زمان از درختان افتاده است، دست در دست یک‌دیگر قدم می‌گذاریم بوسه‌ای ناب بر روی گونه‌ام می‌کاری و قلبم را بیشتر از چیزی که هست اسیر خود می‌سازی.

خورشید در پس ابرهای سفید و پنبه‌ای مانندش پیدا می‌شود و تابشش را بر روی چهره‌ی آسمانی‌ات می‌تابد.

نمی‌دانم خواب هستم یا بیدار!

نمی‌دانم در رویا هستم یا خیال!

نمی‌دانم مرده‌ام یا زنده!

نمی‌دانم به رستگاری رسیده‌ام یا در عذاب!

فقط می‌دانم در این خواب و رویا می‌خواهم کنارت و در آغوش آرامش بخشت تا ابدیت بمانم.

سمانه‌قباشی

در پرتویِ عشقت همراه با باد سرد زمستانی، در هوای تاریک و روشن شتاء آهنگِ دل‌دادگی می‌نوازم.

بیدارم و هوشیار، شاید هم در رویا هستم و خیال!

کس چه می‌داند از حالم؟

پیداست که شیدایم!

جان جانانم در آغوشم به‌کردارِ چشمکِ اختر‌ها نظر بازی می‌کند و تپشِ آرامِ قلبِ عاشقم را تند و برق آسا؛ چرا که شراره‌های چشمانِ دلربایش همچون چوبی برّنده، برگ دلم را خراش می‌دهد.

سهیلاخست


باز پیدا گشت پاییز! باز برگ‌ها چشمک زنان از بندِ شاخه‌ها گشتند گریزان.

 باز پیدا گشت پاییز! باز بیدار گشت ابر‌ی تیره و تار که با نگهبان‌های غران و صاعقه‌های بُرنده خبر دادند به درختان "اینِک هست پایانِ رستگاری و خواهند گشت چوب‌ها خشک و عریان."

روژین کریمی


کاش همه‌ی شما روزی مثل من پیدا شوید. به آفرینشگر بیدارگرتان چشمک بزنید و او انتخاب کند شما را. طرح خفته در وجودتان را ببیند و با احساس بُرنده‌اش نقشی ژرف بزند بر جانتان. درد بکشید، اما از هر آن‌چه نیستید جدا کند شما‌ را. خودِ خود شما را بیرون بکشد از وجودتان. بیدار شوید، رستگار شوید و از تکه چوب خشکیده‌ی بی ارزشی تبدیل شوید به یک جفت بال. پرواز کنید و اوج بگیرید. رشد کنید و برسید به نهایت کمالتان.

فرهوده طاهری


زمانی که من و تو زیر درخت بید مجنون در بوستان عشق به تماشای غروب خورشید به دور دست‌ها چشم می‌دوزیم که چه‌گونه آفتاب روشن و سوزان جای خود را به ماه و ستارگان می‌دهد و آن‌ها را همچون ریسمان‌هایی فروزان بیدار می‌کند تا آسمان را از تاریکی رستگار سازند، زیباترین توصیف زمان است و مرا به یاد عشق زیبای میان من و تو می‌ندازد که همچون تیغی برنده بر تمام گذشته‌ی ما زخم زد و عشقمان آینده‌ای جدید برایمان رقم زد.

آن‌گاه که ستارگان تابان در آسمان بیکران به من و تو چشمک می‌زند و من را به این باور می‌رساند که دنیا در کنار تو هنوز زیبایی‌های وصف ناپذیری دارد.

نرگس عیوضی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد